پرسش :
ارتباط دين و هنر چیست؟
شرح پرسش :
پاسخ :
درباره هنر دو تصور وجود دارد: اول اينكه هنر ارتباطي با دين ندارد و دوم، دين در ذات، با هنر ارتباط دارد. بنا بر نظر دوم ميتوان اثبات كرد كه هنر از اركان بنيادي دين است و زندگي معنوي و الهي بدون هنر نيست.
از ديد هستيشناسي، در حكمت قديم در غرب و شرق، بناي هستي را بر سه اصل استوار ميدانستند: حقيقت، خير، جمال. هستي بدون حقيقت و علم به آن متصور نيست. هستي ظهور حقيقت و علم الهي به حقيقت است. حقيقت، خير و جمال، بدون يكديگر معنا نميشوند.
در انسان هم سه قوه وجود دارد: الف) قوه عالمه (عقل) كه در پي علم به اشياء است و غايت آن حقيقت است. ب) قوه عامله (اراده) كه غايت آن خير است. ج) قوه مبدعه (خلق) كه غايت آن زيبايي است.
اين سه قوه نيز با هم ارتباط دارند. در نگاه دين و حكمت، خلق زيبايي بدون حقيقت و خير معنا ندارد؛ چون زيبايي، ظهور، جلوه و شكوه حقيقت است. همانگونه كه حقيقت هم بدون زيبايي نيست. هر چه حقيقت عاليتر باشد، زيباتر است. از سوي ديگر، زيبايي بدون خير نميشود، به شرطي كه زيبايي را محدود به امور حسي ندانيم و به تمام وجود گسترش دهيم. «الوجود كله حق، كله خير، كله جميل» و اين هر سه، صفت خدا هستند. در زبان فارسي، هنر به معناي كمال در مقابل عيب به كار ميرود:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هنر، فضيلت و كمال دروني است كه به صورت جمال بيروني آشكار ميشود. كمال دروني مراتبي بر اساس كمال عقل و كمال نفس دارد. در عربي و در زبان قرآن «حس» كه معناي هنر را دارد، به كار نيكويي گفته ميشود كه از باطن نفس آمده باشد. احسان بعد از اسلام و ايمان از مراتب نفس است.
زيبايي برخلاف آنچه در انديشه غيرديني هست، به امور حسي و جسماني محدود نيست. غربيان از قرن هجدهم به بعد و پس از دكارت، براي زيباشناسي لفظ «aesthetic» را به كار ميبرند كه به معناي امور حسي است، ولي از ديد حكمت و دين، اين، مرتبه پايين زيبايي است. بالاتر از آن، زيبايي نفس است. افلاطون كه در رساله ميهماني، منشأ زيبايي را بررسي كرده است، ميگويد: «امور حسي واقعاً زيبا نيستند؛ چون در كنار خودشان و از ديد ديگر زشت هستند. همانطور كه نميتوان گفت واقعاً زنده هستند؛ چون براي آنها مرگ وجود دارد. امور حسي بهرهمند از زيبايي و حيات هستند كه در آنها تجلي يافته است، ولي حقيقت و اصيل نيستند. بالاتر از آنها زيبايي نفس به دانش و حكمت است و اصل زيبايي، صفت خداست.»
هنر، ظهور، بيان و تجلي است كه ميتواند بيان حقيقت باشد و حكمت معنوي را بگويد كه كاملترين بيان است يا در امور حسي و مادي محصور باشد كه هنر غيرديني به شمار ميرود. تيتوس بوركهارت، هنرشناس الهي كه كتابهاي زيادي در حكمت معنوي و زيباشناسي همچون هنر اسلامي، هنر مسيحي، هنر تطبيقي و نقد هنر جديد نوشته است در يكي از كتابهايش مينويسد: «بهترين راه براش شناخت يك دين، هنر آن است كه آسانترين راه نيز هست. بدون خواندن كتاب، ميتوان با چشم، اسلام را در هنرش ديد.»
براي ديدن حقيقت، بايد از دنيا رو برگردانيم، ايمان و حكمت، ما را از دنيا روگردان ميكنند. هنرمند بايد اين بازگشت و تحول دروني را داشته باشد و بداند كه دنيا مظهر اسمهاي خداوند است و به سوي او رجعت كند «ولله الاسماءالحسني فأدعوه بها و ذروا الذين يلحدون فياسمائه». آيات پاياني سوره حشر، اسماي الهي را بيان ميكند. از آنها ميتوان فهميد كه چگونه هنرمند در آفرينش هنري نقش دارد: «هواللهالذي لاالهالاهو».
هنرمند ديني اهل توحيد است و اين اعتقاد در اثرش هم ظاهر ميشود. مساجد سنتي از يك گنبد ديده ميشود و پايينتر رو به كثرت ميرود: «عالمالغيب و الشهاده» اصل زيبايي در عالم غيب است. در هنر بايد وجوهي از عالم غيب هم باشد و تنها براي عالم شهادت و ظاهر نباشد.
در فضاهاي سنتي كه هنرمندان ديني ساختهاند، آرامش دست ميدهد و يادآور بهشت است. ما را به مبدأ متصل ميكند و موجب تذكر و طمأنينه ميشود، ولي در هنرهاي جديد كه ديني نيستند، هنر، حجاب است و چون در تمام زندگي جاري است، موجب حجاب عظيم ميشود. هنر، تمامي زندگي را دربر ميگيرد. هر چه كه ساخت دست بشر است، اثر هنري است. طبيعت اثر خداست. براي همين، موجب احساس آرامش و سكون و تذكر و تدبر ميشود. هنر سنتي و ديني هم تكميل كار طبيعت است و همين اثر را دارد و ميخواهد به صورت شهودي از طبيعت به حقيقت اشياء برسد. هنر در اين صورت، مظهر اسم خداوند ميشود و حجاب براي اتصال به او نيست. خداوند نامهاي خودش را به آدمي آموخت: «و عَلَّمَ اَدَمَ الأسماءَ كُلَها» هنرمند ديني بايد مظهر اين اسماء باشد و جهتدهي او به اشياء قدسي باشد. اين نگاه، افق ديد را قدسي ميكند. امر قدسي، امري است كه حضور خدا را ميرساند. خدايي كه در همه جا حضور دارد: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أينَما كُنْتُم» شهود اين حضور با امر قدسي صورت ميگيرد. كافر اين را نميداند و بر او پوشيده است. هنر او هم صفات الهي را تداعي نميكند. هنر قدسي، نمادين است. اشاره به ماوراي خودش دارد. در خودش فرو افكنده نشده است. همچنين وانمود نميكند كه حقيقت است. رمزي براي ماوراي خودش است. هنر ميتواند عين حكمت يا ضد حكمت باشد.
در معماري اسلامي، كعبه مركز زمين است و تمام زمين را مقدس كرده است. هر جا كه رو به كعبه باشد، محل عبادت است و مقدس ميشود. در جغرافياي اسلامي، خانهها امتداد كعبه هستند و آن را يادآوري ميكنند، ولي در فضاي مدرن، خانه به چيزي اشاره ندارد. خانه امتداد خيابان است. در قرآن از زبان پيامبر آمده است كه خدا، زمين را عبادتگاه و مقدس قرار داده است. «جعلالارض لي مسجداً و طهوراً». طهور به معناي مقدس نيز به كار ميرود.
متأسفانه هنرمندان و دينداران توجه ندارند و هنر غربي را در زندگي دينيشان استفاده و تقليد ميكنند، در حالي كه نميتوان هنر سكولار را با دين آشتي داد. هنر آنها حجاب است و هنرمند، خليفه خدا نيست.
شريعت، تزكيه و تطهير نفس است. در هنر سنتي، معلم هنر، افزون بر تربيت در فن تهذيب نيز سررشته دارد. فتوتها با حرفهها و صناعتها همراه بوده است. بسياري از هنرمندان افزون بر امور واجب شرعي به نوافل و مستحبات هم ميپرداختهاند. رابطه هنر با زيبايي، حقيقت و خير تنها با آموزش درك نميشود. راه اين معرفت، وحي و هدايت الهي است. وحي فضيلت انساني ميدهد و تزكيه ميكند و معجزه الهي اين است كه در طول تاريخ اين كار را كرده است و از هيچ چيز ديگري حتي فلسفه ساخته نيست. وحي اين قدرت را دارد كه پس از هزار و چهارصد سال به همان قدرت اوليه هدايت و تربيت كند. بنابراين نيازي نيست خارج از آن قدم گذاشت. ارتباط هنر و وحي مستحكم است.
هنر ديني و الهي، بزرگترين و بهترين پشتوانه دين است. زندگي ديني و معنوي بدون هنر الهي معنا ندارد. انسان ديني و معنوي در عالمي كه هنر ديني نباشد، نميتواند زندگي كند، چون هنر، تمام زندگي را احاطه ميكند.
زيبايي با شادي ارتباط دارد. شادي الهي است. وجود رحمت است. در حكمت هند گفته ميشود كه وجود، انتزاعي از علم و شادي الهي است. انسان در فطرتش شاد است. به طبيعت كه ميرويم، شاد ميشويم. جهان امروز، افسرده است. هنر، امروزه ماشيني و زشت است. هنري كه از معاني الهي دور است، نميتواند شادي بياورد. هنر الهي موجب شادي روح و تذكر معنوي انسان ميشود.
اشتباه بزرگ و بسيار رايج آن است كه همان ابداعها و همان معماري غربي و نظريههايي را كه مبدأ الهي ندارند، تقليد و مطرح ميكنيم. فلسفهها وارداتي است. پشتوانه هر فلسفهاي يك فلسفه هنر قوي است كه شايد با ديدگاه ما سازگار نباشد. بايد اين شناخت را داشته باشيم كه ابداع آنها با ما تفاوت دارد. نميتوانيم التقاطي باشيم. خلأ فكري و عدم پشتوانه نظري كه از آن رنج ميبريم نتيجه چنين رويكردي است. بايد مطالب آنها را بخوانيم اما تنها خواننده نظر آنها باشيم. ميبايست انديشههاي خودمان را بيشتر بخوانيم و به آنها عمل كنيم: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه».
منبع: ماهنامه رواق انديشه، شماره 52، خلاصه متن سخنراني دكتر اعواني در نشست طلاب هنرجوي مدرسه اسلامي هنرقم
درباره هنر دو تصور وجود دارد: اول اينكه هنر ارتباطي با دين ندارد و دوم، دين در ذات، با هنر ارتباط دارد. بنا بر نظر دوم ميتوان اثبات كرد كه هنر از اركان بنيادي دين است و زندگي معنوي و الهي بدون هنر نيست.
از ديد هستيشناسي، در حكمت قديم در غرب و شرق، بناي هستي را بر سه اصل استوار ميدانستند: حقيقت، خير، جمال. هستي بدون حقيقت و علم به آن متصور نيست. هستي ظهور حقيقت و علم الهي به حقيقت است. حقيقت، خير و جمال، بدون يكديگر معنا نميشوند.
در انسان هم سه قوه وجود دارد: الف) قوه عالمه (عقل) كه در پي علم به اشياء است و غايت آن حقيقت است. ب) قوه عامله (اراده) كه غايت آن خير است. ج) قوه مبدعه (خلق) كه غايت آن زيبايي است.
اين سه قوه نيز با هم ارتباط دارند. در نگاه دين و حكمت، خلق زيبايي بدون حقيقت و خير معنا ندارد؛ چون زيبايي، ظهور، جلوه و شكوه حقيقت است. همانگونه كه حقيقت هم بدون زيبايي نيست. هر چه حقيقت عاليتر باشد، زيباتر است. از سوي ديگر، زيبايي بدون خير نميشود، به شرطي كه زيبايي را محدود به امور حسي ندانيم و به تمام وجود گسترش دهيم. «الوجود كله حق، كله خير، كله جميل» و اين هر سه، صفت خدا هستند. در زبان فارسي، هنر به معناي كمال در مقابل عيب به كار ميرود:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
هنر، فضيلت و كمال دروني است كه به صورت جمال بيروني آشكار ميشود. كمال دروني مراتبي بر اساس كمال عقل و كمال نفس دارد. در عربي و در زبان قرآن «حس» كه معناي هنر را دارد، به كار نيكويي گفته ميشود كه از باطن نفس آمده باشد. احسان بعد از اسلام و ايمان از مراتب نفس است.
زيبايي برخلاف آنچه در انديشه غيرديني هست، به امور حسي و جسماني محدود نيست. غربيان از قرن هجدهم به بعد و پس از دكارت، براي زيباشناسي لفظ «aesthetic» را به كار ميبرند كه به معناي امور حسي است، ولي از ديد حكمت و دين، اين، مرتبه پايين زيبايي است. بالاتر از آن، زيبايي نفس است. افلاطون كه در رساله ميهماني، منشأ زيبايي را بررسي كرده است، ميگويد: «امور حسي واقعاً زيبا نيستند؛ چون در كنار خودشان و از ديد ديگر زشت هستند. همانطور كه نميتوان گفت واقعاً زنده هستند؛ چون براي آنها مرگ وجود دارد. امور حسي بهرهمند از زيبايي و حيات هستند كه در آنها تجلي يافته است، ولي حقيقت و اصيل نيستند. بالاتر از آنها زيبايي نفس به دانش و حكمت است و اصل زيبايي، صفت خداست.»
هنر، ظهور، بيان و تجلي است كه ميتواند بيان حقيقت باشد و حكمت معنوي را بگويد كه كاملترين بيان است يا در امور حسي و مادي محصور باشد كه هنر غيرديني به شمار ميرود. تيتوس بوركهارت، هنرشناس الهي كه كتابهاي زيادي در حكمت معنوي و زيباشناسي همچون هنر اسلامي، هنر مسيحي، هنر تطبيقي و نقد هنر جديد نوشته است در يكي از كتابهايش مينويسد: «بهترين راه براش شناخت يك دين، هنر آن است كه آسانترين راه نيز هست. بدون خواندن كتاب، ميتوان با چشم، اسلام را در هنرش ديد.»
براي ديدن حقيقت، بايد از دنيا رو برگردانيم، ايمان و حكمت، ما را از دنيا روگردان ميكنند. هنرمند بايد اين بازگشت و تحول دروني را داشته باشد و بداند كه دنيا مظهر اسمهاي خداوند است و به سوي او رجعت كند «ولله الاسماءالحسني فأدعوه بها و ذروا الذين يلحدون فياسمائه». آيات پاياني سوره حشر، اسماي الهي را بيان ميكند. از آنها ميتوان فهميد كه چگونه هنرمند در آفرينش هنري نقش دارد: «هواللهالذي لاالهالاهو».
هنرمند ديني اهل توحيد است و اين اعتقاد در اثرش هم ظاهر ميشود. مساجد سنتي از يك گنبد ديده ميشود و پايينتر رو به كثرت ميرود: «عالمالغيب و الشهاده» اصل زيبايي در عالم غيب است. در هنر بايد وجوهي از عالم غيب هم باشد و تنها براي عالم شهادت و ظاهر نباشد.
در فضاهاي سنتي كه هنرمندان ديني ساختهاند، آرامش دست ميدهد و يادآور بهشت است. ما را به مبدأ متصل ميكند و موجب تذكر و طمأنينه ميشود، ولي در هنرهاي جديد كه ديني نيستند، هنر، حجاب است و چون در تمام زندگي جاري است، موجب حجاب عظيم ميشود. هنر، تمامي زندگي را دربر ميگيرد. هر چه كه ساخت دست بشر است، اثر هنري است. طبيعت اثر خداست. براي همين، موجب احساس آرامش و سكون و تذكر و تدبر ميشود. هنر سنتي و ديني هم تكميل كار طبيعت است و همين اثر را دارد و ميخواهد به صورت شهودي از طبيعت به حقيقت اشياء برسد. هنر در اين صورت، مظهر اسم خداوند ميشود و حجاب براي اتصال به او نيست. خداوند نامهاي خودش را به آدمي آموخت: «و عَلَّمَ اَدَمَ الأسماءَ كُلَها» هنرمند ديني بايد مظهر اين اسماء باشد و جهتدهي او به اشياء قدسي باشد. اين نگاه، افق ديد را قدسي ميكند. امر قدسي، امري است كه حضور خدا را ميرساند. خدايي كه در همه جا حضور دارد: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أينَما كُنْتُم» شهود اين حضور با امر قدسي صورت ميگيرد. كافر اين را نميداند و بر او پوشيده است. هنر او هم صفات الهي را تداعي نميكند. هنر قدسي، نمادين است. اشاره به ماوراي خودش دارد. در خودش فرو افكنده نشده است. همچنين وانمود نميكند كه حقيقت است. رمزي براي ماوراي خودش است. هنر ميتواند عين حكمت يا ضد حكمت باشد.
در معماري اسلامي، كعبه مركز زمين است و تمام زمين را مقدس كرده است. هر جا كه رو به كعبه باشد، محل عبادت است و مقدس ميشود. در جغرافياي اسلامي، خانهها امتداد كعبه هستند و آن را يادآوري ميكنند، ولي در فضاي مدرن، خانه به چيزي اشاره ندارد. خانه امتداد خيابان است. در قرآن از زبان پيامبر آمده است كه خدا، زمين را عبادتگاه و مقدس قرار داده است. «جعلالارض لي مسجداً و طهوراً». طهور به معناي مقدس نيز به كار ميرود.
متأسفانه هنرمندان و دينداران توجه ندارند و هنر غربي را در زندگي دينيشان استفاده و تقليد ميكنند، در حالي كه نميتوان هنر سكولار را با دين آشتي داد. هنر آنها حجاب است و هنرمند، خليفه خدا نيست.
شريعت، تزكيه و تطهير نفس است. در هنر سنتي، معلم هنر، افزون بر تربيت در فن تهذيب نيز سررشته دارد. فتوتها با حرفهها و صناعتها همراه بوده است. بسياري از هنرمندان افزون بر امور واجب شرعي به نوافل و مستحبات هم ميپرداختهاند. رابطه هنر با زيبايي، حقيقت و خير تنها با آموزش درك نميشود. راه اين معرفت، وحي و هدايت الهي است. وحي فضيلت انساني ميدهد و تزكيه ميكند و معجزه الهي اين است كه در طول تاريخ اين كار را كرده است و از هيچ چيز ديگري حتي فلسفه ساخته نيست. وحي اين قدرت را دارد كه پس از هزار و چهارصد سال به همان قدرت اوليه هدايت و تربيت كند. بنابراين نيازي نيست خارج از آن قدم گذاشت. ارتباط هنر و وحي مستحكم است.
هنر ديني و الهي، بزرگترين و بهترين پشتوانه دين است. زندگي ديني و معنوي بدون هنر الهي معنا ندارد. انسان ديني و معنوي در عالمي كه هنر ديني نباشد، نميتواند زندگي كند، چون هنر، تمام زندگي را احاطه ميكند.
زيبايي با شادي ارتباط دارد. شادي الهي است. وجود رحمت است. در حكمت هند گفته ميشود كه وجود، انتزاعي از علم و شادي الهي است. انسان در فطرتش شاد است. به طبيعت كه ميرويم، شاد ميشويم. جهان امروز، افسرده است. هنر، امروزه ماشيني و زشت است. هنري كه از معاني الهي دور است، نميتواند شادي بياورد. هنر الهي موجب شادي روح و تذكر معنوي انسان ميشود.
اشتباه بزرگ و بسيار رايج آن است كه همان ابداعها و همان معماري غربي و نظريههايي را كه مبدأ الهي ندارند، تقليد و مطرح ميكنيم. فلسفهها وارداتي است. پشتوانه هر فلسفهاي يك فلسفه هنر قوي است كه شايد با ديدگاه ما سازگار نباشد. بايد اين شناخت را داشته باشيم كه ابداع آنها با ما تفاوت دارد. نميتوانيم التقاطي باشيم. خلأ فكري و عدم پشتوانه نظري كه از آن رنج ميبريم نتيجه چنين رويكردي است. بايد مطالب آنها را بخوانيم اما تنها خواننده نظر آنها باشيم. ميبايست انديشههاي خودمان را بيشتر بخوانيم و به آنها عمل كنيم: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه».
منبع: ماهنامه رواق انديشه، شماره 52، خلاصه متن سخنراني دكتر اعواني در نشست طلاب هنرجوي مدرسه اسلامي هنرقم
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}